سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب نشینان

زخم زبان یا زخم دل........یا شایدم درد دل

پسر بچه‌ای بود که اخلاق خوبی نداشت.
 
 پدرش جعبه‌ای میخ به او
 
داد و گفت هربار که عصبانی می‌شوی باید یک میخ به دیوار بکوبی.
 روز
 
اول، پسر بچه 37 میخ به دیوار کوبید.
 
 طی چند هفته بعد، همان طور
 
که یاد می‌گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند، تعداد میخهای کوبیده
 
شده به دیوار کمتر می‌شد.
 
 او فهمید که کنترل عصبانیتش آسان‌تر از
 
کوبیدن میخها بر دیوار است ... -
 
  بالاخره روزی رسید که پسر بچه دیگر
 
عصبانی نمی‌شد.
 
 او این مسئله را به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد
 
داد هر بار که می تواند عصبانیتش را کنترل کند، یکی از میخها را از
 
دیوار در آورد.
 
 روزها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگوید
 
که تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است.
 
 پدر دست پسر بچه را
 
گرفت و به کنار دیوار برد و گفت : - پسرم ! تو کار خوبی انجام دادی و
 
توانستی بر خشم پیروز شوی .
 
 اما به سوراخهای دیوار نگاه کن.
 
 دیوار
 
دیگر مثل گذشته‌اش نمی‌شود.
 
 وقتی تو در هنگام عصبانیت حرفهایی
 
می‌زنی ، آن حرفها هم چنین آثاری به جای می‌گذارند.
 
 تو می‌توانی
 
چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری.
 
 اما هزاران بار عذر
 
خواهی هم فایده ندارد؛ آن زخم سر جایش است.
 
 زخم زبان هم به
 
اندازه زخم چاقو دردناک است.

[ جمعه 90/11/28 ] [ 12:57 عصر ] [ علی رضایی ] [ نظرات () ]

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^